مادری که فرزندش را کشت
پدیده تلخ مادری که فرزندش را می کشد، یکی از پیچیده ترین و دلخراش ترین فجایع انسانی است که همواره جامعه را با شوک و پرسش های بی پاسخ مواجه می کند. این رویداد، فراتر از یک خبر تلخ، معمایی عمیق از رنج های پنهان، فشارهای روان شناختی و اجتماعی را در خود جای داده است. وقتی نام قتل فرزند توسط مادر به گوش می رسد، تصویری از ناباوری، خشم و سردرگمی در ذهن ها نقش می بندد؛ چراکه غریزه مادری، در تصور عموم، تبلور مهر و محافظت است. برای درک عمیق تر این رویدادهای غم انگیز، باید از قضاوت های سطحی فاصله گرفت و با نگاهی تحلیلی و همدلانه، به ریشه ها و ابعاد مختلف این پدیده دشوار نگریست. هدف از پرداختن به این موضوع، واکاوی دلایل پنهان، شناخت عوامل مؤثر و در نهایت، هموار کردن راهی برای پیشگیری و حمایت از مادرانی است که ممکن است خود در دام بیماری ها و فشارهای طاقت فرسا گرفتار باشند.
نگاهی گذرا به پرونده های خبری: فراتر از تیترها
هر از گاهی، اخبار تکان دهنده ای از مادری که فرزندش را کشت، تیتر رسانه ها می شود و موجی از حیرت و اندوه را در جامعه برمی انگیزد. این وقایع، گرچه در ظاهر بی رحمانه به نظر می رسند، اما هر کدام داستانی از دردهای پنهان و شرایطی پیچیده را روایت می کنند که غالباً از چشم عموم پنهان می ماند.
در سال های اخیر، کشور ایران نیز شاهد چند مورد از این حوادث تلخ بوده است. پرونده زنی در مشهد که در سال ۱۳۹۴ دو فرزند خردسال خود را به قتل رساند و سپس برای مدتی متواری شد، یکی از این موارد بود. این زن، که پس از فوت همسرش دچار افسردگی شده بود، به صورت خودسرانه داروهای آرام بخش مصرف می کرد. او در بازسازی صحنه جرم، انگیزه خود را خستگی از تنهایی و ناتوانی در نگهداری از فرزندان عنوان کرد، هرچند ادعای هوشیاری کامل داشت و پزشکی قانونی نیز سلامت روانی او را تأیید کرده بود.
در حادثه ای دیگر در شهرستان پیرانشهر، مادری جوان پس از بارداری در ازدواج دوم، دست به قتل فرزند زد. او محمد هفت ماهه و نیلا شش ساله را قربانی جنایتی هولناک کرد و سپس تلاش نمود به زندگی خود نیز پایان دهد که توسط همسرش نجات یافت. پدر خانواده در گفتگو با رسانه ها از سابقه بیماری دوشخصیتی همسرش خبر داد و علت را به شوک ناشی از بارداری و مسئولیت های زندگی مشترک پس از دوران بارداری ارتباط داد. او بر این باور بود که همسرش در حالت عادی و هوشیار چنین کاری نمی کرد، چرا که فردی بسیار ساده و مهربان بود و برای فرزندانش مادری دلسوزانه انجام می داد.
همچنین، در روستای بسیطین رامهرمز، زنی ۳۳ ساله سه فرزند خود را با ضربات چاقو و خفگی به قتل رساند و سپس خودکشی کرد. این واقعه زمانی رخ داد که همسرش در محل کار بود. به گفته اقوام، این زوج از نظر مالی در رفاه کامل بودند و هیچ مشکل یا اختلافی نداشتند. فرماندار رامهرمز علت این حادثه را اختلالات عصبی و اختلافات خانوادگی عنوان کرد، اما نزدیکان از تفاهم کامل زن و شوهر سخن می گفتند. این تناقض در گفته ها، خود نشانه ای از پیچیدگی و پنهان کاری در مسائل سلامت روان است که اغلب تا زمان وقوع فاجعه، جدی گرفته نمی شوند.
نمونه های بین المللی نیز گویای گستردگی این پدیده در سراسر جهان هستند. در یک مورد دلخراش در بلژیک، مادری پس از به قتل رساندن پنج فرزندش در سال ۲۰۰۷، به درخواست خودش، در سال ۲۰۱۹ در یک مرکز روانپزشکی به زندگی خود پایان داد. او ادعا کرده بود که در کنار فرزندانش احساس ناامیدی و گرفتار شدن می کرده است. وکیل او درخواست جنون را مطرح کرد، اما قاضی آن را رد و حکم حبس ابد صادر کرد. این پرونده نیز نشان دهنده ابعاد عمیق روان شناختی و قانونی در چنین وقایعی است.
این پرونده ها، صرفاً نمونه هایی از فجایع هستند که به ما یادآوری می کنند، زیر ظاهر آرام و زندگی های عادی، ممکن است نبردهای درونی و رنج های پنهانی در جریان باشد که نیاز به درک و حمایت فوری دارند. نگاهی فراتر از تیترها به ما کمک می کند تا به جای قنجاوت، به دنبال ریشه یابی و پیشگیری باشیم.
چرا یک مادر؟ بررسی علل و انگیزه های روانشناختی
پرسش چرا یک مادر فرزند خود را می کشد؟ از جمله دشوارترین و پیچیده ترین سوالاتی است که ذهن انسان را به خود مشغول می کند. پاسخ به این سوال، هرگز ساده نیست و نمی توان آن را به یک عامل واحد تقلیل داد. در پس هر فاجعه قتل فرزند توسط مادر، مجموعه ای از عوامل روان شناختی، بیولوژیکی و محیطی نهفته است که در تعاملی پیچیده با یکدیگر قرار می گیرند.
اختلالات روانپزشکی مادرانه: عوامل اصلی
در بسیاری از موارد کودک کشی توسط مادر، پای اختلالات روانپزشکی جدی در میان است. این اختلالات، گاه به قدری عمیق هستند که ارتباط مادر با واقعیت را مختل کرده و او را به سمت تصمیمات و اعمالی سوق می دهند که در حالت عادی قابل تصور نیستند.
- سایکوز پس از زایمان (Postpartum Psychosis): این اختلال، شایع ترین عامل زمینه ساز در موارد کودک کشی توسط مادر است. سایکوز پس از زایمان یک فوریت روانپزشکی است که معمولاً در هفته های اول پس از زایمان آغاز می شود. علائم آن می تواند شامل توهم (دیدن یا شنیدن چیزهایی که وجود ندارند)، هذیان (باورهای غلط و ثابت، مانند اینکه کودک توسط نیروهای شیطانی تسخیر شده یا دچار بیماری لاعلاج است)، گیجی، بی خوابی شدید، تغییرات سریع خلقی و از دست دادن ارتباط با واقعیت باشد. در این حالت، مادر ممکن است باور کند که با کشتن فرزندش، او را از سرنوشتی بدتر نجات می دهد یا دستوراتی را از نیروهای خیالی برای آسیب رساندن به کودک دریافت می کند. این وضعیت، نیازمند مداخله فوری پزشکی است.
- افسردگی شدید پس از زایمان (Severe Postpartum Depression): اگرچه افسردگی پس از زایمان درجات مختلفی دارد، اما در اشکال شدید آن، مادر ممکن است با ناامیدی عمیق، احساس بی ارزشی و بی کفایتی، افکار منفی مداوم درباره خود و کودک، و در موارد نادر، افکار آسیب رساندن به کودک (چه به دلیل ناتوانی در مراقبت و چه به دلیل فرار از رنج) مواجه شود. این مادران، اغلب احساس می کنند در تله ای بی پایان گرفتار شده اند و راه نجاتی ندارند.
- اختلال دوقطبی و سایر سایکوزها: اختلال دوقطبی، که با نوسانات شدید خلقی از شیدایی تا افسردگی مشخص می شود، می تواند قضاوت و رفتار مادر را به شدت تحت تأثیر قرار دهد. سایر اختلالات روان پریشی نیز، به ندرت، می توانند منجر به بروز چنین فجایعی شوند.
- اختلالات شخصیت: (مانند شخصیت مرزی یا ضد اجتماعی) این اختلالات کمتر به طور مستقیم عامل کودک کشی هستند، اما می توانند در ترکیب با سایر عوامل استرس زا و روانپزشکی، ریسک آسیب به کودک را افزایش دهند. این مادران ممکن است در تنظیم هیجانات خود مشکل داشته باشند یا در همدلی با فرزندانشان ناتوان باشند.
انگیزه های غیرروانپزشکی: انواع کودک کشی از دیدگاه علمی
در کنار عوامل روانپزشکی، تقسیم بندی هایی نیز بر اساس انگیزه های اصلی برای قتل فرزند صورت گرفته است که حتی در غیاب سایکوز کامل، می توانند نقش داشته باشند:
- قتل از نوع آلتروئیستیک (Altruistic Filicide): در این نوع، مادر به اشتباه باور دارد که با کشتن فرزندش، او را از رنج، بیماری لاعلاج، یا سرنوشتی بدتر (مانند زندگی در فقر یا بدون مادر) نجات می دهد. این انگیزه، اغلب در مادرانی دیده می شود که از سایکوز پس از زایمان رنج می برند و ارتباطشان با واقعیت قطع شده است. در ذهن مادر، این عمل یک لطف به فرزند است.
- قتل به دلیل کودک آزاری یا غفلت منجر به مرگ (Fatal Child Maltreatment/Abusive Filicide): در این موارد، مرگ کودک نتیجه مستقیم خشونت فیزیکی شدید یا غفلت شدید و طولانی مدت است. این نوع قتل فرزند معمولاً با سابقه کودک آزاری یا سوءرفتار در خانواده همراه است و کمتر با اختلالات روان پریشی شدید مرتبط است.
- قتل کودک ناخواسته: این موارد غالباً در مورد نوزادان تازه متولد شده رخ می دهد و توسط مادرانی انجام می شود که بارداری خود را پنهان کرده اند، به دلیل شرم، ترس از واکنش جامعه یا خانواده، یا عدم توانایی در نگهداری از کودک. در چنین شرایطی، نوزاد پس از تولد در انزوا کشته می شود.
- قتل برای انتقام از همسر/شریک زندگی (Spousal Revenge Filicide): اگرچه کمتر رایج است، اما در برخی موارد، مادر از فرزندان به عنوان ابزاری برای آسیب رساندن عمیق به همسر یا شریک زندگی خود، به خصوص پس از یک اختلاف شدید یا جدایی دردناک، استفاده می کند. این نوع کودک کشی، تلاشی برای مجازات یا انتقام گیری از دیگری است.
بسیاری از مادرانی که دست به این اعمال وحشتناک می زنند، خود قربانی بیماری های پنهان روان، فشارهای طاقت فرسا و عدم حمایت کافی هستند؛ آن ها نه هیولا، بلکه انسان هایی در رنج عمیق اند.
فاکتورهای اجتماعی، فرهنگی و محیطی مؤثر
علاوه بر ابعاد روان شناختی، مجموعه ای از عوامل اجتماعی، فرهنگی و محیطی نیز می توانند زمینه ساز بروز فاجعه قتل فرزند توسط مادر باشند. این عوامل، گاهی به تنهایی یا در ترکیب با آسیب های روانی، فشار مضاعفی بر مادر وارد کرده و او را به سمت نقطه ای سوق می دهند که تصمیم های ناگوار می گیرد.
فشارهای اقتصادی و اجتماعی
فقر و مشکلات اقتصادی از جمله عوامل پررنگی هستند که می توانند سلامت روان مادر را به شدت تحت تاثیر قرار دهند. ناتوانی در تامین نیازهای اساسی فرزندان، شرمندگی از شرایط موجود، و چشم انداز مبهم آینده، می تواند منجر به ناامیدی و احساس بی کفایتی عمیق در مادر شود. بیکاری، عدم دسترسی به شغل مناسب، و بی سرپرستی یا بدسرپرستی نیز فشارهای مالی و روانی را دوچندان کرده و مادر را در موقعیتی آسیب پذیر قرار می دهد. در چنین شرایطی، برخی مادران ممکن است به اشتباه باور کنند که مرگ فرزندان، راهی برای نجات آن ها از رنج های زندگی است.
انزوای اجتماعی و عدم دسترسی به شبکه حمایتی
انزوای اجتماعی و نداشتن یک شبکه حمایتی قوی از خانواده، دوستان یا مراکز مشاوره، می تواند مادران را در تنهایی و بدون کمک، با مشکلات بزرگ فرزندپروری و چالش های سلامت روان مواجه کند. مادرانی که تنها زندگی می کنند یا در محیطی هستند که کسی از آن ها حمایت نمی کند، بیشتر در معرض آسیب های روانی قرار می گیرند. عدم دسترسی به مراکز مشاوره، پزشک، یا حتی نداشتن کسی برای گفتگو و درددل، می تواند بار سنگین مسئولیت را طاقت فرسا سازد.
خشونت خانگی
مادرانی که خود قربانی خشونت های خانگی، اعم از جسمی، کلامی یا روانی هستند، آسیب پذیری بیشتری در برابر اختلالات روان شناختی پیدا می کنند. زندگی در فضایی سرشار از ترس، تهدید و بی احترامی، می تواند حس ارزشمندی و توانمندی را از مادر سلب کرده و او را به سمت افسردگی، اضطراب و حتی افکار آسیب زننده سوق دهد. در این شرایط، ممکن است قتل فرزند، نتیجه نهایی سال ها خشونت پنهان و آشکار باشد که مادر را از تعادل روانی خارج کرده است.
بارداری های ناخواسته و پیامدهای آن
بارداری های ناخواسته، به ویژه زمانی که با فشارهای اقتصادی، اجتماعی یا عدم حمایت همسر همراه باشد، می تواند استرس و اضطراب فراوانی را بر مادر تحمیل کند. مادرانی که آمادگی روانی یا مالی برای پذیرش فرزند جدید را ندارند، ممکن است در دوران بارداری و پس از زایمان، با چالش های جدی سلامت روان دست و پنجه نرم کنند. عدم پذیرش کودک، احساس گناه یا حتی خشم نسبت به شرایط، در موارد بسیار نادر، می تواند به فجایع تلخ منجر شود.
تابوهای فرهنگی و شرم
در بسیاری از جوامع، صحبت کردن درباره مشکلات سلامت روان، به ویژه در میان مادران، همچنان یک تابو محسوب می شود. مادران ممکن است از احساس شرم، ترس از قضاوت، یا برچسب خوردن به عنوان مادری بد از بیان مشکلات روحی خودداری کنند. این فرهنگ سکوت، باعث می شود بسیاری از مادران در معرض خطر، بدون دریافت کمک های لازم باقی بمانند تا زمانی که وضعیتشان به مرحله بحرانی برسد. اعتقادات سنتی مبنی بر اینکه مادر باید همیشه قوی و فداکار باشد، فشار مضاعفی بر آن ها وارد می کند و راه درخواست کمک را دشوار می سازد.
نقش نظام حقوقی و پزشکی قانونی: تشخیص و مجازات
هنگامی که پرونده ای از مادری که فرزندش را کشت در نظام حقوقی مطرح می شود، یکی از مهم ترین و حساس ترین مراحل، تشخیص دقیق وضعیت سلامت روان مادر در زمان وقوع جرم است. این مرحله، که بر عهده متخصصان پزشکی قانونی و روانپزشکی قانونی است، می تواند تأثیر شگرفی بر مسئولیت کیفری و نوع مجازات فرد داشته باشد.
اهمیت پزشکی قانونی در بررسی سلامت روان مادر
پزشکی قانونی نقشی محوری در ارزیابی جامع وضعیت روانی متهم دارد. هدف اصلی این بررسی، تعیین این است که آیا مادر در زمان ارتکاب جرم، به دلیل اختلالات روانی قادر به تشخیص ماهیت عمل خود و نتایج آن بوده است یا خیر. این ارزیابی شامل مصاحبه های روانپزشکی، بررسی سوابق پزشکی و روانپزشکی، و گاهی مشاهدات طولانی مدت در مراکز درمانی می شود. تیمی از متخصصان، از جمله روانپزشکان و روانشناسان قانونی، با دقت فراوان به تحلیل وضعیت روانی مادر می پردازند تا گزارشی مستند و علمی به مراجع قضایی ارائه دهند.
تأثیر تشخیص بر مسئولیت کیفری
در نظام حقوقی ایران، همانند بسیاری از کشورهای جهان، جنون به عنوان یکی از عوامل رافع مسئولیت کیفری شناخته می شود. اگر پزشکی قانونی تشخیص دهد که مادر در زمان ارتکاب جرم دچار جنون بوده و اراده و اختیار خود را از دست داده است، مسئولیت کیفری از او سلب شده و به جای مجازات (قصاص یا حبس)، ممکن است به بستری در مراکز روانپزشکی قانونی محکوم شود تا تحت درمان قرار گیرد. این تفاوت در مجازات، نشان دهنده رویکرد عدالت به جای انتقام در مواجهه با افرادی است که به دلیل بیماری قادر به کنترل اعمال خود نیستند.
در مقابل، اگر سلامت روانی مادر در زمان وقوع جرم تأیید شود و اثبات گردد که او با علم و آگاهی و عمد اقدام به قتل فرزند کرده است، طبق قوانین ایران، حکم قصاص نفس صادر خواهد شد. این موضوع در پرونده مشهد به وضوح دیده شد که پس از تأیید سلامت روانی مادر توسط پزشکی قانونی، حکم قصاص نفس صادر و اجرا شد. با این حال، در برخی کشورها، حتی در صورت سلامت روان نیز، مجازات هایی مانند حبس ابد یا دوره های طولانی درمان روانپزشکی برای این موارد در نظر گرفته می شود و رویکرد صرفاً قصاصی وجود ندارد.
چالش های تشخیص اختلالات روان
تشخیص اختلالات روان، به ویژه در پرونده های جنایی، بسیار پیچیده و ظریف است. این چالش ها شامل موارد زیر می شود:
- تظاهر به بیماری (Malingering): برخی متهمان ممکن است برای فرار از مجازات، تظاهر به جنون کنند که تشخیص آن از بیماری واقعی دشوار است.
- نوسانات خلقی: اختلالات خلقی ممکن است دارای دوره های بهبود و تشدید باشند که ارزیابی وضعیت دقیق در زمان وقوع جرم را دشوار می سازد.
- عدم همکاری متهم: گاهی متهمان به دلیل ترس، شرم یا حتی خود بیماری، از همکاری با روانپزشکان خودداری می کنند.
- تفسیر علائم: علائم برخی بیماری ها ممکن است شبیه به هم باشند و نیاز به دقت و تجربه بالای متخصصان برای تشخیص افتراقی دارند.
نظام حقوقی و پزشکی قانونی با همکاری یکدیگر تلاش می کنند تا با در نظر گرفتن تمام ابعاد، تصمیمی عادلانه و بر اساس شواهد علمی اتخاذ کنند که هم حق جامعه را ادا کند و هم وضعیت خاص روانی متهم را مد نظر قرار دهد. این فرآیند، نه تنها به اجرای عدالت کمک می کند، بلکه به درک عمیق تر علل جنایت مادرانه و یافتن راه های پیشگیری از آن نیز یاری می رساند.
پیشگیری و حمایت: شکستن سکوت، نجات جان ها
فاجعه مادری که فرزندش را کشت، نه تنها یک حادثه فردی، بلکه نشانه ای از یک آسیب اجتماعی و ناکارآمدی در سیستم های حمایتی است. پیشگیری از تکرار چنین حوادثی، مستلزم یک رویکرد چندوجهی و هماهنگ است که شامل افزایش آگاهی عمومی، غربالگری منظم، تقویت شبکه های حمایتی، آموزش و کاهش تابوها می شود. نجات جان ها، با شکستن سکوت و فراهم آوردن کمک های به موقع آغاز می شود.
افزایش آگاهی عمومی و اطلاع رسانی
یکی از مهم ترین گام ها در پیشگیری، افزایش آگاهی عمومی در مورد سلامت روان مادران، به ویژه اختلالات پس از زایمان (مانند افسردگی و سایکوز پس از زایمان) است. جامعه باید بداند که این اختلالات بیماری هستند، نه ضعف شخصیتی یا جنون مادرزادی. آموزش خانواده ها، همسران، و حتی خود مادران در مورد علائم هشداردهنده، می تواند منجر به شناسایی زودهنگام و دریافت کمک های لازم شود. کمپین های اطلاع رسانی می توانند این باور غلط را که مادر باید همیشه قوی باشد از بین ببرند و به مادران اجازه دهند بدون ترس از قضاوت، در مورد مشکلاتشان صحبت کنند.
غربالگری سیستماتیک مادران در معرض خطر
تیم های بهداشتی و درمانی، از جمله ماماها، پزشکان عمومی و متخصصان زنان، می توانند با انجام غربالگری های منظم و سیستماتیک در دوران بارداری و پس از زایمان، مادران در معرض خطر ابتلا به اختلالات روان را شناسایی کنند. این غربالگری می تواند شامل پرسش نامه های استاندارد و مصاحبه های کوتاه باشد. شناسایی زودهنگام، فرصت طلایی برای مداخله درمانی و جلوگیری از پیشرفت بیماری به مراحل حاد است. هر زن باردار و مادری که تازه زایمان کرده است، باید به طور خودکار تحت این غربالگری ها قرار گیرد تا هیچ موردی از قلم نیفتد.
تقویت شبکه های حمایتی
ایجاد و تقویت شبکه های حمایتی برای مادران، از جمله گروه های حمایتی همتا (Peer Support Groups)، مراکز مشاوره تخصصی سلامت روان مادر و کودک، و افزایش دسترسی به متخصصان روانپزشکی و روانشناسی، حیاتی است. این شبکه ها می توانند فضای امنی را برای مادران فراهم کنند تا تجربیات خود را به اشتراک بگذارند، از حمایت عاطفی برخوردار شوند و راهنمایی های حرفه ای دریافت کنند. همسران و اعضای خانواده نیز باید آموزش ببینند تا بتوانند نقش حمایتی موثری ایفا کنند و علائم هشدار را جدی بگیرند.
آموزش مهارت های فرزندپروری و مدیریت استرس
برنامه های آموزشی مهارت های فرزندپروری می تواند به والدین، به ویژه مادران، کمک کند تا با چالش ها و استرس های نگهداری از کودک به شکل موثرتری کنار بیایند. این آموزش ها می توانند شامل تکنیک های مدیریت استرس، حل مسئله، مهارت های ارتباطی و شناخت نیازهای رشدی کودک باشند. والدگری، نیازمند مهارت هایی است که کمتر در جامعه آموزش داده می شود، و فقدان آن می تواند به ناامیدی و فرسودگی مادران منجر شود.
کاهش تابو و تشویق به درخواست کمک
یکی از بزرگترین موانع در دریافت کمک، تابوی مرتبط با بیماری های روانی است. جامعه باید فضایی ایجاد کند که مادران بتوانند بدون ترس از قضاوت، انگ خوردن یا طرد شدن، مشکلات خود را مطرح کنند و درخواست کمک کنند. پزشکان، معلمان، فعالان اجتماعی و رسانه ها همگی در شکستن این تابو و ترویج فرهنگ کمک خواهی نقش دارند. باید به مادران اطمینان داد که کمک گرفتن نشانه ضعف نیست، بلکه نشانه قدرت و مسئولیت پذیری است.
در ایران، مراکز مشاوره و خطوط تلفنی روانشناسی متعددی وجود دارند که می توانند حمایت های اولیه را ارائه دهند. معرفی و ترویج این مراکز به عموم مردم، می تواند قدمی مهم در جهت دسترسی آسان تر به کمک های روان شناختی باشد. علاوه بر این، سیاست گذاران باید با برنامه ریزی های کلان، زیرساخت های سلامت روان را تقویت کنند و حمایت های اجتماعی و اقتصادی لازم را برای خانواده ها، به ویژه مادران آسیب پذیر، فراهم آورند. سلامت روان مادران، سرمایه ای برای سلامت جامعه و آینده کودکان است.
پیشگیری از چنین فجایعی، وظیفه تک تک اعضای جامعه است. با هم می توانیم سکوت را بشکنیم، آگاهی را افزایش دهیم و فضایی امن و حمایتی برای همه مادران فراهم کنیم تا دیگر هیچ مادری مجبور نباشد در تنهایی با رنج خود دست و پنجه نرم کند و هیچ کودکی قربانی دردهای پنهان نشود.
نتیجه گیری: درک، همدلی و امید به آینده
پدیده مادری که فرزندش را کشت، یکی از غم انگیزترین و پیچیده ترین تراژدی های انسانی است که نه تنها خانواده ها، بلکه کل جامعه را درگیر شوک و پرسش های عمیق می کند. این وقایع فراتر از یک عمل جنایی صرف، ابعاد گسترده ای از رنج های روان شناختی، فشارهای اجتماعی، و کمبود حمایت های ساختاری را در خود جای داده اند. تحلیل دقیق این پدیده نشان می دهد که بسیاری از مادران درگیر چنین فجایعی، خود قربانی بیماری های پنهان روانی مانند سایکوز و افسردگی شدید پس از زایمان، فشارهای طاقت فرسای اقتصادی و اجتماعی، انزوای عمیق، یا خشونت خانگی هستند.
به جای قضاوت های شتاب زده و برچسب زنی، جامعه نیازمند نگاهی عمیق تر، همدلانه تر و علمی تر به این موضوع است. درک این نکته که غریزه مادری، هر چند قدرتمند، اما می تواند تحت تاثیر عوامل شدید بیولوژیکی و محیطی قرار گیرد، اولین گام در مسیر حل این معماست. سلامت روان مادران، به ویژه در دوران حساس بارداری و پس از زایمان، باید به عنوان یک اولویت ملی در نظر گرفته شود.
برای جلوگیری از تکرار چنین فجایعی، لازم است اقدامات پیشگیرانه گسترده ای صورت گیرد. افزایش آگاهی عمومی در مورد اختلالات روان، غربالگری سیستماتیک مادران در مراکز بهداشتی، تقویت شبکه های حمایتی و مراکز مشاوره، آموزش مهارت های فرزندپروری، و از همه مهم تر، شکستن تابوی بیماری های روانی و تشویق به درخواست کمک، از جمله راهکارهای اساسی هستند. باید فضایی ایجاد شود که مادران بتوانند بدون ترس از قضاوت یا شرم، مشکلات خود را مطرح کنند و به موقع از حمایت های لازم برخوردار شوند.
در نهایت، امید به آینده در گرو توانایی ما برای درک این رنج های عمیق، ترویج همدلی در جامعه و تقویت زیرساخت های سلامت روان است. تنها با همکاری جمعی و تعهد به حمایت از آسیب پذیرترین اعضای جامعه، می توانیم از مادران و کودکانمان در برابر این تراژدی های دلخراش محافظت کنیم و راه را برای ساختن آینده ای امن تر و سالم تر هموار سازیم.