عمومی

ناگفته‌های خانیکی از حافظه، روایت سرطان و زندگی

پروفسور هادی کنیکی از علوم ارتباطات که این روزها تحت درمان بیماری خود قرار دارد، سخنان خاموش خود را از «خاطره، سرطان و زندگی» در روزنامه اعتماد با عکس و یادداشت های خود بیان می کند.

به گزارش مجله خانواده، هادی کنیکی در این یادداشت روزنامه اعتماد وی گفت: 14 روز متوالی مجبور شدم فقط بیمارستان یا بخش را برای معالجه عوض کنم، بنابراین از نظر تجربه، عواطف و ادراک، مورد تلخ و شیرینی است که در همان ذهن و ذهن ناظر می گنجد. ارتباط دهنده سرطانی باقی ماند.”

یادداشت کامل هادی کنیکی از ناگفته هایش از «خاطره، داستان سرطان و زندگی»

«اگر عاشق بیماری شدی/ چو سعدی، هدفت را از دست می دهی».

1) از اول سال، هفته ای یک بار، ترجیحاً یکشنبه، به قولی که به دوستان روزنامه ام «به مناسبت روزگارم» داده بودم، رابطه دیروز و امروز را بازخوانی و تجدید نظر می کنم. سرطان لوزالمعده در میانه راه به سراغ فرد ناخوانده ای آمد و من را هر دو هفته یک بار به بیمارستان می برد، اما در مورد تجربه سرطان، سرمایه سرطان، ارتباط سرطان و استفاده از آن، بنابراین مانع از عمل به قولم نشد. گفتگو، امید و زندگی »من جایزه را تقدیم کردم.

2) این مثنوی به دلیل طولانی شدن مدت بستری در بیمارستان و ضعف ایمنی و آمادگی جسمانی مدتی به تاخیر افتاد. از آنجایی که 14 روز متوالی مجبور شدم برای درمان فقط بیمارستان و بخش را عوض کنم، اتفاقات تلخ و شیرینی که از نظر تجربه، عواطف و ادراک در همین چارچوب گنجانده شده بود، فقط در دل و جانم ماندگار شد. ارتباط دهنده سرطان درباره نقش رسانه های کوچک در خلق این حماسه بزرگ و امید ملت در پرتو دومین تجربه ارتباطی خرداد 76 و خروج تبعیدیان از نظم رسمی نه از خاطره سوم مقاله خرداد 61 که نمی شد نوشت و تیتر «خرمشهر آزاد شد» در روزنامه احیای افتخار و اقتدار به کائنات و همه لایه های پایین و بالای جامعه است.

دوست دارم از قهرمان واقعی دفاع که به خوبی او را می شناختم و درس زندگی و امید را از مادربزرگ محمود (هاجر آجور) که مادر شهیدان محمود و ملداد احمدی شیخانی بود یاد گرفتم. تا آخر ایستادم و نوشتم که چون «مادر همه» هستم، نمی توانم.

3) آزمودنی‌ها مجبور می‌شدند بیایند و بروند و در مورد آنچه در ذهنشان می‌گذرد، آنچه اتفاق می‌افتد و آنچه در حال رخ دادن و به یاد ماندنی است صحبت کنند. استاد عثمان محمدپرست نوازنده دوتار به نام خراسانی در همان روز درگذشت و نام او رابطه هنر و رحمت مؤثر را زنده کرد. عثمانی نماد هستی و همکاری مدنی فعال برای پیشرفت موفقیت آمیز اهداف اجتماعی بود که نقش آن و سرطانی بودن حامیانش را باید خواند و دید. دوست دلسوز من مجتبی کاشانی که در دوران دانشجویی هم همین آرزوها را داشت، طاقت دیدن فقر کاف را نداشت. یک گروه مدنی که در حال حاضر بیش از 1000 مدرسه در داخل و اطراف ایران ساخته شده است. کاشانی خودش هم به سرطان مبتلا شد و در سال 1362 پشت تریبون نشست و گفت: «شاید شنیدن این خبر که چقدر از زندگی باقی مانده است دردناک و غیرقابل تحمل باشد، اما برای من خبر خوبی است.» شالیزار. و به تمام کارهای ناتمام من برسم! وی در عین حال شعری در مورد سرطان خود نقل کرد و نگرانی بیشتری درباره «سرطان در وطن خود» بیان کرد.

فکر نمی کنم دارم فکر کنم

من نگران سرطان زادگاهم هستم

وقتی او مریض می شود، همه ما هم مریض می شویم

وقتی مریض می شوم یک بدن دارم

زادگاهم از تنم خسته تر است

درد مرا از حرف هایم بفهم

خاطرات شیرین دوستی مؤثر کاشانی و حاجیکانی با هنرمندان و نیکوکاران این دیار مرا به هر مناسبتی از جمله درگذشت استاد عثمان و حال و روز او به این حلقه سرطان می برد و نگران همدردی و گفتگو با آن بیمار سرطانی بودم. دوست با این حال، افق را با امید به کاشت باز کرد.

4) در این بین، ماندن اجتناب ناپذیر بیمارستان، پایتخت آبادان، ناگزیر شد حد و مرزهای “شوک” را پشت سر بگذارد و با کمک یک پزشک حاذق و یک درمانگر دلسوز برای چهارمین شیمی درمانی آماده شود.آوارهای ساختمان. فرو ریخته است نمادی از تمدن جدید، ارتباطات و مقاومت در جنگ. آبادان در طول این سال ها منابع زیادی برای همه متخصصان و اهالی ارتباطات از رابطه نفت و ارتباطات و تأسیس «رادیو و تلویزیون ملی نفت» و «روابط عمومی جدید» داشته است. منابع ورود اندیشمندان و هنرمندان به توسعه نفت شهرستان. و فیلم، شعر، داستان بسازید. همچنین برخی از خاطرات دانشجو از حضور در دنیای پر جنب و جوش شهدای تندگویان و دانشگاه نفت آبادان و سخنرانی معروف دکتر شریعتی در اوایل دهه 50 است. البته مقاومت آبادان در زمان جنگ، حماسه کوی ذوالفقاری، رشادت فراموش نشدنی جهان آلا و همزیستی فراموش نشدنی آیت جامی امام جمعه این شهر با حصر از نقش های متفاوت آبادان است. بخشی از است. ایران در زمان جنگ آنچه در تخت بیمارستان دیدم فروریختن ارکان اعتماد و سرمایه اجتماعی بود، حتی قبل از تخریب آن در نزدیکی شهر بزرگ آبادان. گویا روح فاجعه فراگیر شده و شنیدن منابع آبادان را سخت و دشوار کرده است. طرز تفکر فاجعه آمیز در مورد تجربه محروم شدن از حقوق تک تک شهروندان و حتی گروه های اجتماعی برای زندگی است. در چنین شرایطی، آینده مرکز امید نیست، بلکه مرکز ترس است. همه زمینه های اعتماد و امید عمومی (حتی اعتماد به نفس) تحت تأثیر قرار می گیرد. در این زمینه، بازیگران قدرتمند و آینده نگر خود را در موقعیت وحشت و نابودی کنونی می یابند. مکان طبیعی ارتباط، گفتگو و همبستگی بین مردگان و فقرا از بین می رود. خاموش کردن نور ارتباط و گفتگو در پرتو تفکر فاجعه آمیز، عقلانیت افراد و گروه ها را از بین می برد و بر ناخودآگاه مسلط می شود تا خودآگاه. شما باید از روح فاجعه بترسید، که ویژگی مشترکی است که در «بیو سرطان» و «زندگی اجتماعی» یافت می شود. چراغ زندگی و چراغ روابط باید دوباره روشن شود. «روح فاجعه بار» در «سرطان بدن» یا «سرطان زادگاه» به فاجعه ای واقع بینانه و عینی تبدیل می شود. به نظرم شایسته است اهل فکر و تجربه به بازاندیشی و بازسازی «مفهوم حافظه جمعی»، «تخیل مشترک» و «رویای ایران» بیشتر توجه کنند. سیاست خاطره ایران به دلیل اشتباهات آشکار در ایجاد و تقویت حاکمیت از ساختن هویت سازش و مذاکره دور شده است و این خطر در لبه فروپاشی شهر بزرگ به وضوح بیشتر دیده می شود.

5) پذیرش روحی مرگ ناگهانی سید محمود دعایی در ته تنم برایم تجربه سختی در این شیمی درمانی بود. در دنیای ارتباطات ایران، دعا نیاز به کشف مجدد دارد. او که فردی بی ادعا در این دنیاست، به دلیل بنیان اخلاقی و انسانی در ارتباطات، تأثیری ماندگار و ماندگار در دنیای رسانه داشته است. از روی همان تخت بیمارستان برایش نوشتم: مردی که رنج نمی کشد و رنج نمی برد. «به هر حال تمام تلاش او از این بود که به گفته سعدی، دستانش را برای هدفش شست.» و همچنین از سخنان شاعر بزرگ بشریت می آموزم که «بیماری را نباید زدود». از این بیماری برای خدمت به زندگی اجتماعی استفاده کنید. “

انتهای پیام/

دکمه بازگشت به بالا