لطفا مصطفی را نبوسید! – مجله خانواده

خانواده

لطفا مصطفی را نبوسید! - ایسنا

دکتر گفته بود هیچ‌کس نزدیکش نباشد، یک سرماخوردگی ساده، یک مریضی ضعیف که برای ما اصلا مهم نبود می‌توانست او را از پا بیندازد. فقط من وقت داروها که می‌شد، می‌رفتم نزدیک تا نیم‌متری‌اش دستم را دراز می‌کردم تا بتواند لیوان آب و قرص‌هایش را بگیرد. روی کاغذ نوشته بودند به‌خاطر رعایت حال مصطفی لطفا او را نبوسید. دوستانش می‌آمدند، نوشته را که می‌دیدند، دور اتاق، دورتر از مصطفی می‌نشستند.

به گزارش مجله خانواده، جام جم نوشت: شهید مصطفی طالبی هجدهم خردادماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان ملایر از توابع استان همدان به دنیا آمد. پدرش نانوا بود. مصطفی از همان کودکی درحالی‌که سال‌های اول دبستان را پشت سر می‌گذاشت همراه با برادر بزرگ‌تر خود بعد از مدرسه مستقیم به نانوایی می‌رفتند و کارهای عقب‌افتاده را انجام می‌دادند.با تمام مشکلات و سختی‌های موجود، تحصیلات خود را تا پایان مقطع متوسطه ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.

سال‌های نوجوانی مصطفی مصادف بودبا سال‌های انقلاب. او نیز درجلسات مخفی مذهبی وانقلابی شرکت می‌کرد و در جریان انقلاب اسلامی در مبارزات خیابانی مشارکت فعال داشت.بعد از پیروزی انقلاب و پس از فرمان حضرت امام‌خمینی(ره) مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نهاد نظامی ــ عقیدتی پیوست وبا شروع غائله کردستان به مبارزه باضدانقلاب برخاست.با شروع جنگ تحمیلی به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل عزیمت کرد و تمامی مدت هشت سال دفاع‌مقدس را در جبهه گذراند و در عملیات‌های زیادی ازجمله مطلع‌الفجر، ثارا…، والفجر مقدماتی بدر، خیبر، رمضان، بیت‌المقدس، فتح‌المبین، والفجر ۲، والفجر ۴ و ۵، کربلای ۴ و ۵ و والفجر ۸ شرکت داشت.توانایی‌های مصطفی باعث شد تا مسئولیت‌های زیادی را به عهده بگیرد و در بخش‌های مختلف انجام وظیفه کند. ازجمله مسئولیت‌های وی معاونت فرماندهی گردان ۱۵۱ مسلم‌بن‌عقیل،جانشین فرماندهی عملیات قرارگاه نجف، فرماندهی عملیات تیپ ذوالفقار، فرماندهی محور لشکر ۳۲ انصارالحسین، فرماندهی قرارگاه شهید کاظمی و آخرین مسئولیت ایشان فرماندهی عملیات لشکر ۴ بعثت بود.پس از پایان جنگ با توانایی‌های علمی و عملی که از خود نشان داد موفق به گذراندن دوره تخصصی دافوس فرماندهی و ستاد شد.مجروحیت‌های فراوان مصطفی در عملیات‌های مختلف تمام توان و بنیه او را از بین برده بود و کم‌کم روزهای تلخ و مستمر درد و بیمارستان شروع شد.تیرماه ۶۶ برای مداوای عوارض شیمیایی به آلمان اعزام شد. ۱۴ عمل جراحی روی بدنش انجام شد و نزدیک به ۹ ماه در بیمارستان بستری بود. عوارض شیمیایی وارد خونش شده بود. با این‌که حال خوبی نداشت ولی طاقت ماندن در آلمان را نداشت  وبا رضایت خودش به ایران برگشت. با این‌که شرایط جسمی مناسبی نداشت ولی دوباره به جبهه رفت و تا پایان جنگ در مناطق عملیاتی ماند.پاییز ۱۳۷۲ عوارض ترکش‌ها و جراحت‌ها و گازهای شیمیایی خودنمایی کرد و مصطفی به‌شدت بیمار شد.به پزشکان زیادی مراجعه کرد و با این‌که می‌دانست شیمیایی است حرفی نمی‌زد. این حال ادامه داشت تا نوروز سال ۱۳۷۳ که پزشک معالج وی از مصطفی آزمایش مغز گرفت.سرطان، آخرین هدیه جنگ به مصطفی بود. او را برای مداوا به تهران اعزام کردند. با وجود گذراندن شیمی‌درمانی و تحمل درد فراوان، هیچ‌گاه خم به ابرو نمی‌آورد و هر وقت از او می‌پرسیدند چرا تابه‌حال حرفی نزدی می‌گفت: این خواست خدا بوده، چرا باید به شما می‌گفتم و شما را ناراحت می‌کردم؟
تن رنجور حاج‌مصطفی طالبی، فرمانده دلاور جنگ و مرد روزهای سخت نبرد دیگر توان خود را از دست داده بود و مرغ جانش به هوای کوی یار در آخرین روز از خرداد سال ۱۳۷۴ به پرواز درآمد.

لطفا مصطفی را نبوسید!
خواندن برشی از کتاب شهید مصطفی طالبی از مجموعه اینک شوکران برای شناخت بیشتر این شهید خالی از لطف نیست: آنلاین که شد برگشتیم کرمانشاه. چاره‌ای نبود. هنوز با درخواست خانه سازمانی موافقت نکرده بودند. محیا را ثبت‌نام کردیم کلاس اول. میلاد را هم صبح‌ها می‌بردم کودکستان. مصطفی هنوز پیگیر کارهای لشکر چهارم بود. پایش همان که ترکش خورده بود خیلی اذیتش می‌کرد. به‌سختی راه‌می‌رفت. سیستم دفاعی بدن هم که ضعیف شده بود. چند ماه بعد بیماری دوباره برگشت. از صبح که بچه‌ها را می‌بردم تا ظهر خدا خدا می‌کردم که حال مصطفی بد نشود، که وقتی بچه‌ها می‌رسند آمبولانس دم در نباشد. میلاد و محیا تا آمبولانس را می‌دیدند، هر جا بود، می‌زدند زیر گریه، از رنگ سفیدش، از چراغ‌های گردان و آژیرش وحشت داشتند. بغض‌کرده می‌ایستادند کنار در. خودشان را می‌چسباندند به دیوار تا آن دو نفر با روپوش سفید پدرشان را که نیمه‌بی‌هوش از درد روی برانکارد خوابیده بود، بگذارند توی آمبولانس و ببرند.مصطفی که شهید شد. میلاد دیگر حاضر نبود پایش را بدون من از خانه بیرون بگذارد. کودکستان هم نمی‌رفت، می‌ترسید و می‌گفت مامان اگر برگشتم و آمبولانس تو را هم مثل بابا برده بود، من کجا بروم؟ می‌گفت و گریه می‌کرد و خودش را سفت می‌چسباند به من.بهار ۷۴ بهار بدی بود؛ نیمه‌های اردیبهشت دوباره دستش عفونت کرده بود. بدن خون‌سازی نمی‌کرد و عفونت وارد خونش می‌شد. باز من ماندم کرمانشاه. محیا کلاس اول بود و میثم سوم راهنمایی. نمی‌شد تنهایشان گذاشت. نمی‌شد از مدرسه‌شان زد. مصطفی می‌گفت: مژگان، محیا تازه دارد الفبا یاد می‌گیرد. یکی از حروف را که خوب یاد نگیرد املایش سال‌های سال ضعیف می‌شود. میثم هم سال بعد می‌رود دبیرستان. امسال خیلی مهم است.گاهی تلفن می‌زدم. یک‌بار همراه مادرم با ماشین یکی از دوستان رفتیم تهران. ناراحت شد. گفت نیا… گفت راضی نیستم این مسیر را دائم به‌خاطر من بیایی. خودم می‌آیم. می‌آمد. دکتر گفته بود نباید از تهران دور شود اما فاصله بین تزریق‌ها و آزمایش‌ها یکی دو روز هم که بود می‌آمد کرمانشاه.بدن سیستم‌دفاعی نداشت. دکتر گفته بود هیچ‌کس نزدیکش نباشد، یک سرماخوردگی ساده، یک مریضی ضعیف که برای ما اصلا مهم نبود می‌توانست او را از پا بیندازد. فقط من وقت داروها که می‌شد، می‌رفتم نزدیک تا نیم‌متری‌اش دستم را دراز می‌کردم تا بتواند لیوان آب و قرص‌هایش را بگیرد. روی کاغذ نوشته بودند به‌خاطر رعایت حال مصطفی لطفا او را نبوسید. دوستانش می‌آمدند، نوشته را که می‌دیدند، دور اتاق، دورتر از مصطفی می‌نشستند.

این کم‌کاری به پای کیست؟
جانبازان نه‌تنها در زمان حیات مادی که بعد از شهادت یا درگذشت شهادت‌گونه‌شان هم مهجور و مظلومند. کتاب‌های مجموعه «اینک شوکران» اگرچه تلاش کردبخشی از روایت مظلومیت را ارائه کند اما خودتان قضاوت کنید که یک مجموعه شش‌جلدی واقعا می‌تواند حق مطلب را ادا کند؟اینک شوکران، مجموعه‌ای از مجموعه‌های انتشارات روایت فتح است که زندگی شهدای جانباز را از زبان همسران‌شان روایت می‌کند. اینک شوکران در شش جلد، نوشته‌هایی است درباره مردانی که در سال‌های جنگ زخمی شدند. زخم‌ها اما آنها را نبرد، زخم‌ها ماند تا سال‌ها بعد از جنگ و محملی شد برای نماندن‌شان. اینک شوکران، برجسته است، پررنگ است، درست مثل همان کلمه‌هایی که وسط قهوه‌ای سوخته جلد، حک شده‌اند. این کتاب نوشته نویسندگان مریم برادران، زهره شریعتی، زینب عزیزمحمدی، مرجان فولادوند، هاله عابدین و عالیه‌سادات حسینی است.مجموعه شش‌جلدی اینک شوکران شامل عنوان‌های زیر است: اینک شوکران ۱: منوچهر مدق، به روایت فرشته ملکی، همسر شهید/ اینک شوکران ۲: مصطفی طالبی، به روایت همسر شهید/ اینک شوکران ۳: ایوب بلندی، به روایت همسر شهید/ اینک شوکران ۴: علی‌محمد رنجبر، به روایت همسر شهید/ اینک شوکران ۵: سعید جان‌بزرگی، به روایت همسر شهید/ اینک شوکران ۶: حسین شایسته‌فر، به روایت همسر شهید.این کتاب‌ها با فروش و استقبالی که داشته‌اند، نشان خوبی است برای این‌که مخاطب همچنان تشنه شنیدن درباره جانبازان و خصوصا همسران و فرزندان آنهاست. کم‌کاری در این زمینه را نمی‌دانیم باید به پای کدام نهاد یا بنیاد و ارگان بگذاریم اما لااقل می‌توانیم از بنیاد و انتشارات روایت فتح بخواهیم که این حرکت ارزنده و یکتا را ادامه دهد و به‌طور جدی‌تر پیگیری کند.

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا