حقیقتی درباره فرار اسرای ایرانی

حقیقتی درباره فرار اسرای ایرانی

با توجه به مخفی نگه داشتن اسرای اردوگاه تکریت احتمال می‌دادند که عده‌ای با فرار قصد افشای اسامی مفقودین را داشته باشند. همچنان که در اواخر تعدادی از دوستان چنین قصدی را دارند ولی به علت غیر ممکن بودن فرار از این اردوگاه این نقشه را در مکان دیگری اجرا می‌کنند.

به گزارش مجله خانواده، در لایه‌های مختلف جنگ و در کنار فتوحات و شکست‌ها؛ اسارت هم حالتی از جنگ است که بروز می‌یابد.اسارت و زندانی شدن همواره بخش جدایی‌ناپذیر از لایه‌های گمشده جنگ است و نه فقط جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، بلکه تمامی جنگ‌ها همواره ناگفته‌های فراوانی از نبردها دارند.

اسارت یکی از نقاط حساس تاریخ جنگ هشت ساله عراق علیه ایران است، زیرا هم مدتش طولانی بود و هم افراد بسیاری در این جنگ اسیر شدند. برخلاف رزمندگان، جنگ برای اسیرانی که سال‌ها در زندان‌های مخوف عراق سپری کرده‌اند همچنان ادامه داشت. علاوه بر این، شهید حسین لشکری که لقب «سیدالاسراء» ایرانی را دارد با ۱۶ سال سابقه اسارت رکوردار است.

در این بخش از خاطره‌بازی با جشنواره فجر به بهانه اکران فیلم «شماره ۱۰» در جشنواره چهل و یکم فجر به موضوع اسارت و آزادگان می‌پردازیم. این فیلم درباره فرارموفق یک اسیر جنگی ایرانی از اردوگاه‌های مخفی عراق است. مجیدصالحی، حسام منظور،سیامک صفری، بهرنگ علوی، مهدی زمین‌پرداز، صحرا اسداللهی و احمد کاوری بازیگران این فیلم سینمایی هستند.

بیشتر بخوانید:


*آرزوی برادر ناتنی صدام در مواجهه با خلبان ایرانی

*این زن مادر تمام اسرای ایران بود

*اسیر و اسیرداری

*
مرور زندگی سید آزادگان


اصغر حکیمی مزرعه‌نو، سی‌ام دی ماه ۱۳۶۵ در حالی که مجروح بود اسیر شد و ششم شهریورماه ۱۳۶۹ رسمی به میهن بازگشت. او سال‌ها در اردوگاه «تکریت ۱۱» بود. این اسیر جنگی از تلاش آشپزها برای فرار از این اردوگاه مخوف روایت می‌کند: چند روز بعد از جریان شکنجه‌ عده‌ای به جرم تیز کردن قاشق و به روایتی ۲۷ خرداد ۶۶ شکنجه‌گران بعثی که از شکنجه بچه‌ها فارغ می‌شوند پروژه‌ دیگری را کلید می‌زنند.

تلاش آشپزها برای فرار یا کمک آنها به عده‌ای برای فرار اتهام جدیدی است که بعثی‌ها به سرکردگی عدنان (از مأموران بعثی) به بچه‌های آشپزخانه می‌زنند تا بساط شکنجه‌شان همچنان پهن باشد. وجود موانع متعدد اطراف اردوگاه ۱۱ تکریت از جمله چندین ردیف سیم خاردار در عرض ۱۷ متر و عبور برق فشار قوی از میان آن به دلیل حضور غواصان آموزش دیده و خط شکن در این اردوگاه و همچنین تجربه بعثی‌ها در مواجهه با فرار اسرا در سایر اردوگاه‌ها آنها را بر آن داشته تا تمام تدابیر امنیتی لازم را در این اردوگاه اندیشیده و پیاده کنند.

از طرفی با توجه به مخفی نگه داشتن اسرای این اردوگاه احتمال می‌دادند که عده‌ای با فرار قصد افشای اسامی مفقودین را داشته باشند. همچنان که در اواخر تعدادی از دوستان چنین قصدی را دارند ولی به علت غیرممکن بودن فرار از این اردوگاه این نقشه را در مکان دیگری اجرا می‌کنند که پس از فرار و گرفتار شدن جهت شکنجه و نگهداری مجددا سر از اردوگاه ۱۱ تکریت درمی‌آورند.

با همه این تدابیر،رژیم بعث همچنان که در مناطق مختلف عملیاتی امکان عملیات رزمندگان اسلام را غیرممکن می‌دانستند و باز شاهد شکستن خطوط دفاعی خود بودند، در این زمینه نیز اطمینان کافی از تدابیر امنیتی خود نداشته و ترس هرگونه اقدامی از سوی اسرای دربند، خواب را از چشم‌شان گرفته بود.

عدنان شکنجه‌گر بعثی با توجه به اینکه به زبان فارسی تسلط داشت اردوگاه‌های زیادی را تجربه کرده بود و تجربیاتش را اینجا پیاده می‌کند. در ساختمان آشپزخانه که در فضای مابین چهار بند واقع بود و به سایر بندها دسترسی نداشت حدود ۱۰ الی ۱۱ نفر از بچه‌هایی که در آشپزی مهارت داشتند در آنجا به کار گرفته می‌شوند.

چند روز بعد از جریان شکنجه‌ عده‌ای به جرم  تیز کردن قاشق و به روایتی ۲۷ خرداد ۶۶ شکنجه‌گران بعثی که از شکنجه بچه‌ها فارغ می‌شوند پروژه‌ دیگری را کلید می‌زنند. ماجرا از آنجا آغاز می‌شود که گزارشات کذبی توسط یکی از جاسوس‌های معروف، به بعثی‌ها می‌رسد مبنی بر اینکه آشپزها با دادن غذای بیشتر به عده‌ای و در واقع تقویت بنیه جسمی آنها قصد دارند تا از این طریق به فرار آنها کمک کنند.

در ابتدای اسارت غذا بصورت گروهی دریافت می‌شد و هر ظرف (قصعه) متعلق به یک گروه بود و طبیعی بود که ممکن است به هنگام کشیدن غذا توسط آشپزها مقدار کمی کم و زیاد کشیده شود و لذا آشپزها از این اتهام مبرا بودند. بعدها جهت رعایت مساوات بعد از تحویل غذا از آشپزخانه در آسایشگاه به طور یکسان بین گروه‌ها توزیع می‌شود.

اتهام دیگری نیز مطرح می‌شود مبنی بر اینکه خود آشپزها قصد فرار را داشته و با توجه به فراغت بالی که داشتند و بیشتر اوقات روز را خارج از آسایشگاه می‌گذراندند نقشه فرار را پی‌ریزی می‌کنند. براساس شواهد موجود، هر دو مسأله دروغ و زائیده ذهن مریض جاسوس و عدنان نگهبان بعثی است. مواجهه حضوری عدنان نگهبان بعثی با یکی از متهمین اصلی یعنی آزاده سرافراز حسن طاهری که حکم سرآشپز اردوگاه را داشتند زمینه اتهامات را فراهم می‌سازد.

ماجرا از این قرار است که آقای حسن طاهری به اتفاق دوستانش در محوطه در حال بیان خاطرات و گفتگوی روزمره بوده که عدنان شکنجه‌گر معروف از دور آنها را زیر نظر داشته و با نزدیک شدن به آنها میگوید: “با هم چه می‌گفتید ” که آقای طاهری  بیان می‌کند خاطرات گذشته را بیان می‌کردیم.

عدنان که دنبال بهانه می‌گشته تا چند نفری را به اتهام فرار شکنجه کند و در ابتدای افتتاح اردوگاه از همه زهر چشم بگیرد، با توجه به اینکه خود را نیز یک سر و گردن بالاتر از بقیه بعثی‌ها می‌دانست با اشاره به سایر نگهبانان بعثی می‌گوید: «اینها خر هستند من خر نیستم، داشتید نقشه فرار می‌کشیدید. دروغ می‌گویید. یک زندانی در خواب هم در حال فرار است. می‌خواهید رد گم کنید.»

البته آقای طاهری کتمان نمی‌کند که ممکن است در جایی یا جمعی به صورت محدود بحثی پیش آمده باشد که در آن از واژه فرار یا مضمون‌های مترداف آن صحبتی به میان آمده باشد و من هم در آن جمع حضور داشته باشم و جاسوسی گزارش کرده باشد که ما در حال نقشه فرار هستیم ولی برنامه و قصدی در این زمینه در کار نبوده است

با عنایت به مقدمه ذکر شده در ابتدا همه آشپزها که علی الظاهر، ۱۱ نفر بوده اند را احضار و مورد ضرب و شتم شدید قرار می‌دهند و به بدنشان برق وصل می‌کنند و عدنان که به فارسی تسلط دارد از آنها می‌خواهد که اعتراف کنند و سایر افراد مرتبطی که تلاش داشته‌اند به اتفاق هم فرار کنند را معرفی و جزئیات ماجرا را تشریح کنید.

آشپزها که روح‌شان از ماجرا خبر نداشته حرفی برای گفتن ندارند و با تحمل شکنجه‌ها بالاخره بعثی‌ها به این نتیجه می‌رسند که بجز آقایان حسن طاهری و روزعلی کرمی که تقریبا حکم سرآشپز را داشتند بقیه به اصطلاح بی‌گناه هستند و لذا رهایشان می‌کنند. با توجه به محل اسکان و استراحت دو جانی بعثی یعنی عدنان و علی آمریکایی در بند یک و دو آن دو عزیز که در «آسایشگاه ۷» از بند سه زندانی هستند را به این محل منتقل و در ابتدا در محوطه مورد ضرب و شتم قرار داده و داخل چاله فاضلاب می‌اندازند و عدنان با فشار دادن چوب به پشت‌شان تمام بدنشان را در چاله فاضلاب فرو می‌کند.

چاله فاضلاب گودالی بود در اندازه دهانه چاه به عمق حدود ۱.۵ متر که آب حاصل از شستشویی ظروف و دست و صورت بچه‌های بند یک و دو به آن هدایت می‌شد و اغلب شاهد انداختن بچه‌ها داخل آن خصوصا در زمستان و سپس غلتاندن و سینه‌خیز در محوطه بودیم. یک ماه قبل از این جریان ماه مبارک رمضان بود و بارها شاهد بودیم که بچه‌ها را با دهان روزه داخل این چاله می‌انداختند و بر بدن خیس آنها کابل می‌زدند.

بعضا هم عمدا سر آنها را در فاضلاب فرو می‌بردند تا روزه‌هایشان باطل شود. جالب است که غروب روزهای ماه مبارک رمضان یکی دو نفر از نگهبان‌ها میز افطارشان را بیرون اتاق در محوطه مهیا می‌کردند و به اصطلاح افطار می‌کردند و روزه‌ نگرفته را به رخ ما می‌کشیدند. البته بودند محدود نگهبانانی از جمله علی معروف به علی ابلیس که روزه هم می‌گرفتند.

در هر صورت آن دو عزیز را به اتاق نگهبانی هدایت و عدنان از آنها می‌خواهد که باید اعتراف کنید و گرنه کشته خواهی شد. البته اگر آنها به کار نکرده حتی به امید رهایی احتمالی از شکنجه اعتراف می‌کردند قطعا زیر شکنجه کشته می‌شدند. در واقع آنها خیلی علاقه داشتند در این پروژه یکی دو نفر قربانی شوند تا از بقیه بچه‌ها زهرچشم گرفته شود.

شاهد قضیه، دستور مقامات بالاتر مبنی بر کشتن یکی از آنهاست که یکی از بچه‌های خودمان بنام محمود که امر مترجمی را به عهده داشته از میان صحبت‌های بعثی‌ها متوجه می‌شود که چنین قصد و دستوری وجود دارد. این دو عزیز که حرفی برای اعتراف نداشتند به قرآن قسم می‌خورند که روح‌شان از این قضیه بی‌خبر است ولی آنها که به قرآن اعتقادی نداشته خصوصا عدنان که اصلا ادعای مسلمانی نداشته و اعتراف کرده بود که به مسیحیت گرویده است لذا تکلیفش معلوم بود.

به هر حال اصرار از بعثی‌ها و انکار از بچه‌ها، نهایتا پاهای این دو عزیز را به چوب فلک می‌بندند و با کابل به کف پاهایشان می‌زنند. عدنان که تشنه شکنجه بود و از آه و ناله افراد زیر شکنجه لذت می‌برد از افسر مافوقش نیز حرف شنوی نداشته و بی‌محابا به اتفاق علی آمریکایی این دو برادر عزیز را می‌زنند تا خسته می‌شوند و نهایتا با روشن کردن اتو کف پایشان را می‌سوزانند.

از شدت درد و سوزش چندین مرتبه بی‌هوش شده و از حال می‌روند و هر بار با ریختن آب روی آنها به هوش آورده و مجددا این شکنجه دردناک را تکرار می‌کنند. چند مورد نیز اتو را زیر کشاله ران و زیر بازوهایشان می‌گذارند و می‌سوزانند و هیچ توجهی به ناله‌های آنها نمی‌کنند. همچنان که قبلا ذکر شد اتاق نگهبانی عراقی‌ها و محل شکنجه در بند یک و دو روبروی «آسایشگاه ۳ » واقع بود و ما که به صدای آه و ناله گاه و بیگاه بچه‌ها زیر شکنجه عادت کرده بودیم یادم هست که این واقعه در شب اتفاق افتاد و ما تا پاسی از شب در سکوتی غمبار و زجرآور شاهد صدای آه و ناله دلخراش این عزیزان بودیم.

شکنجه جسم انسان و شندین صدای فریاد قربانی روح و روان انسان را می‌آزارد. بر اساس شواهد موجود تمام گوشت کف پای این دو عزیز سوزانده می‌شود.  پس از شکنجه آنها را بمدت دو ماه داخل زندانی جداگانه که در بند معروف به آشپزخانه واقع است انداخته و در شرایط اسفباری زندانی می‌شوند. دو ما بدون حمام و دارو و استفاده از دستشویی.

کف پاها به علت سوختگی شدید و عدم رسیدگی در گرمای تیر و مرداد عفونت می‌کند و عفونت به عمق پا سرایت و کِرم می‌زند. آنها حتی اجازه استفاده از دستشویی هم نداشته و در این مدت برای قضای حاجت از قوطی استفاده می‌کنند. مقدار کمی آب و غذا نیز از پنجره کوچک زندان تحویل می‌گیرند. پس از دو ماه زندانی که دیگر امکان زنده بودن آنها نمی‌رود در شرایط اسفناک با بدنی نحیف به بند منتقل و اعلام می‌شود هیچ کس حق ارتباط با آنها را ندارد.

تا مدتی برای رفت و آمد و انتقال به دستشویی و … توسط بچه‌ها با پتو جابجا می‌شوند. مدتی نیز زیر بازوهایشان را می‌گیرند و تا آخر اسارت امکان راه رفتن عادی خود را از دست می‌دهند. پس از آزادی،علی‌رغم اینکه تحت درمان قرار می‌گیرند و دارو مصرف می‌کنند هنوز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال از این جریان از سوزش کف پا و انتقال حرارتش به سایر نقاط بدن رنج می‌برند و دارو مصرف می‌کنند.

در ایام بعد از آتش‌بس که عدنان می‌خواهد از اردوگاه برود در محوطه با آقای طاهری مواجه می‌شود و از او خدا حافظی می‌کند. آقای طاهری هم در جواب می‌گوید: “علی یارت برو ببینیم چی می‌شود” عدنان که از این حرف یکه می‌خورد و شاید عذاب وجدان آزارش می‌دهد بعد از نیم ساعت بازمی‌گردد و به آقای طاهری می‌گوید:” من پای تو را سوزاندم ولی تو دل مرا سوزاندی”.

آقای طاهری از غواصان بسیجی و دلیر عملیات کربلای ۴ بودند و آقای روزعلی کرمی نیز از دلاوران لشکر ۲۱ حمزه ارتش. برای بعثی‌ها ارتشی و سپاهی و بسیجی فرقی ندارد. دو همرزم، دو همدل و هم‌بند که نمونه‌ای از همدلی و همزبانی ارتش و سپاه ملت ایران است. وقتی با آقای طاهری پیرامون جاسوس مورد نظر بحث می‌شود می‌گوید؛ «من او را در همان اردوگاه بخشیدم.»

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا