شاید نگاه به موضوع از یک زاویه دیگر برای پژوهشگران و سیاستگذاران ایرانی مفید باشد و آن مربوط به اهمیت این توافق در تضعیف دو سازه ذهنی غربی (کانستراکت)، یعنی وجود دائمی «بازی برد-باخت» بین ایران و اعراب با توجیه وجود تضادهای دائمی ژئوپلتیک و «ضرورت تشکیل سیستم امنیت دسته جمعی در منطقه خلیج فارس» با حضور نیروهای خارجی باشد که این نویسنده از آن به عنوان سرآغازعصر «چندجانبه گرایی منطقه ای» در غرب آسیا با تکیه بر رویکرد توسعه ای انتقال فناوری، انرژی، و زنجیره انتقال منطقه ای کالا نام می برد.
نخست و برای دهه ها، تبلیغ سازه ذهنی- تاریخی معادله «برد-باخت» و وجود تضاد دائمی در روابط ایران و اعراب حوزه خلیج فارس محور اصلی تحلیل های غربی و بعضی از تحلیگران عربی بوده است. در این سازه فکری، افزایش قدرت یک طرف به معنای کاهش قدرت طرف دیگر تعریف می شد و در نتیجه دو طرف در رقابت دائمی برای افزایش قدرت و امنیت نسبی خود تصور می شدند. جنگ غیرضروری رژیم بعثی عراق بر علیه کشورمان یک نمونه است که مورد حمایت کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، غرب و حتی شرق قرار گرفت. این جنگ با توجیه سازه ذهنی ضرورت جلوگیری از افزایش قدرت ایدئولوژیک و ژئوپلتیک ایران و بر اساس جاه طلبی های صدام حسین برای خروج از تنگنای ژئوپلتیک عراق در منطقه شکل گرفت. اما اکنون ایران و عراق از این سازه فکری خارج شده و حتی بهترین روابط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود را، البته فراتر از اختلاف نظرهای معمول سیاسی، تجربه می کنند. روابط ایران با کشورهای محافظه کار خلیج فارس و در راس آن عربستان سعودی هم بر اساس سازه ذهنی وغربی وجود تهدید دائمی و استراتژیک ایران (بخوانید تهدید ایران برای غرب) و ضرورت اتصال همه جانبه سیاسی-امنیتی و اقتصادی آنها به معادله غرب برای کسب تضمین نظامی و امنیت انرژی شکل گرفت.
سازه ذهنی دوم مربوط به ضرورت تشکیل سیستم امنیت دسته جمعی در منطقه خلیج فارس با حضور نیروهای خارجی (اعم از غرب یا شرق) می شود. منطق این سازه فکری بر ضرورت وجود سیستم سیاسی-امنیتی «توازن قدرت» میان بازیگران اصلی منطقه است که از آن طریق منافع کشورهای عربی و در اصل معادله غرب در حوزه هایی از جمله فروش تسلیحات و مبادله کالا و خدمات حفظ شود.اما تجربه نشان می دهد که تاکید بر ضرورت حفظ توازن قوا خود مبنای شکل گیری تضادهای استراتژیک، رقابت ها و انباشت تسلیحاتی و حس ناامنی دائمی بین کشورهای منطقه (یک نمونه آن جنگ ایران و عراق) می شود. واقعیت این است، امنیت منطقه ای یک امر کاملا محلی است و باید توسط کشورهای منطقه و بدون حضور بازیگران خارجی (اعم از غرب یا شرق) و بر مبنای واقعیات موجود سیاسی-امنیتی منطقه ای تامین شود. مسیر دستیابی به این نوع امنیت دسته جمعی هم از امنیت انفرادی کشورها و تقویت رویکردهای مستقل سیاسی-امنیتی آنها می گذرد. در این قالب، هر یک از کشورها سهم خود را از امنیت محلی ایفا می کنند و در نتیجه انباشت امنیت انفرادی کشورها، امنیت دسته جمعی منطقه ای بطور طبیعی شکل می گیرد. واضح است که بازیگران خارجی به لحاظ امنیت انرژی و تبادل کالا دارای منافع در منطقه هستند، اما ضروری است تا منافع اشان را از طریق منافع بازیگران منطقه ای پیگیری و سازگار کنند. مگر اروپایی ها اجازه می دهند که ایران و اعراب خلیج فارس در امنیت حوزه دریای مدیترانه دخیل باشند.
بنظرم چین به عنوان یک بازیگر جهانی که شدیدآ به تقویت روابط در یک قالب «دوجانبه» گرایش دارد، موضوعات فوق را به خوبی درک کرده و درست برخلاف سازه های فکری و منفعت-محورغربی گام برداشت و از این طریق اعتماد ایران و عربستان سعودی را بطور همزمان جلب کرد. نخست، چین نشان داد که یک بازی برد-برد منطقه ای و به واقع قوی شدن همزمان ایران و عربستان سعودی به نفع امنیت منطقه ای و به تبع منافع چین است. دوم، چین سهمی برای خود (برخلاف غرب و روسیه) در سیستم امنیت دسته جمعی منطقه خلیج فارس نمی خواهد و بیشتر منافع خود را از طریق تقویت روابط جداگانه و مستقل با ایران و عربستان دنبال می کند. تجربه نشان می دهد که چین تنها با کشورهای قوی به لحاظ اقتصادی و سیاسی وارد روابط دوجانبه می شود. ایران دارای یک دولت قوی ملی، تاریخی و سیاسی با یک ژئوپلتیک برتر در نقطه اتصال های مهم جغرافیایی منطقه غرب و جنوب آسیا و منطقه بسته سرزمینی آورسیا است و بنابراین همیشه مورد توجه چین بوده است. اما نکته جالب این است که سعودی ها در طی یک دهه گذشته چنان ذهن چینی ها را به خود به عنوان یک قدرت اقتصای و سیاسی معطوف کردند و همزمان فهم خود از نگاه جهانی چین را تغییر دادند که نتیجه آن گسترش فزاینده روابط دوجانبه بین دو کشور شد.به واقع،شاقول سیاست چین در آشتی دادن ایران و سعودی،حفظ ثبات و امنیت منطقه ای در چارچوب حفظ امنیت انرژی و زنجیره انتقال منطقه ای کالا از طریق این دو قدرت منطقه ای است. «ابتکار امنیت جهانی»* الگوی جدید چینی ها در سیاست جهانی است که در امتداد «ابتکار توسعه جهانی»** و «ابتکار یک کمربند یک راه»*** مدل سیاستگذاری چین در صحنه سیاسی جهانی را ترسیم می کند.
اما در یک قالب کلان، دو تحول مهم ژئوپلتیک شرایط سیاسی لازم را برای هر سه طرف این اقدام مهم دیپلماتیک فراهم کرد. نخست، خروج نیروهای نظامی آمریکا از شرق مدیترانه، عراق و به ویژه افغانستان که به معنای شکست ایفای نقش سنتی هژمونیک آن در مدیریت روندهای سیاسی-امنیتی منطقه به حساب می آید. عدم حضور قدرت بزرگ در میدان نبرد بتدریج منجر به تضعیف نقش سیاسی آن نیز می شود. این تحول یک پیام مهم ژئوپلتیک برای اعراب محافظه کار منطقه داشت و آن اینکه دیگر نمی توان به نقش تضمین کننده امنیتی آمریکا اعتماد کرد و منافع استراتژیک آنها اقتضا می کند که بر اهرم های مستقل قدرت ملی خود تکیه کنند و با تقویت همکاری های منطقه ای به حل معضلات استراتژیک خود به ویژه با ایران روی بیاورند. این امر الزاما نباید به تضعیف روابط استراتژیک کشورهای عربی حوزه خلیج فارس با معادله غرب ترجمه شود، اما واقعیتی اجتناب ناپذیر برای آنها آشکار گردیدکه آمریکا صرفا به خاطر منافع این کشورها وارد عملیات ماجراجویانه نظامی با ایران نمی شود.عدم پاسخگویی محاسبه شده آمریکا در عملیات حمله به تاسیسات نفتی آرامکو و سرنگونی پهباد پیشرفته آمریکایی بر فراز خلیج فارس دو تجربه عملی و آشکار برای این کشورها بودند.
تحول ژئوپلتیک دوم مربوط به جنگ اوکراین و زمینه های شکل گیری یک نظم جدید در سیاست جهانی می شود. برای اولین بار در تاریخ معاصر، منازعه در خارج از منطقه و بین کشورهای شمالی یعنی روسیه و اوکراین (بخوانید اروپا و ناتو) اتفاق می افتد. فراتر از تمامی زشتی های این جنگ، منازعه روسیه و غرب برای اولین بار یک فرصت ژئوپلتیک برای بازیگران منطقه ای فراهم کرد تا ایفای نقش مستقل و حتی مدیریت منازعه در چارچوب تامین منافع خود از طریق متنوع سازی روابط بین المللی خود فراتر از معادله غرب بپردازند. با ایجاد دیوار تحریم ها در جبهه غربی، روسیه گرایش ژئوپلتیک سیاسی-اقتصادی خود را به سمت جنوب و شرق هدایت کرده و این خود فرصتی کم نظیر برای تغییر جهت زنجیره انتقال فناوری، انرژی و کالاها در سطح منطقه ای و در «جهان جنوب» و به ویژه چین فراهم کرده تا روند انتقال سرمایه ها به آسیا و شرق را تسریع کند. اکنون چین، هند، ایران، عربستان سعودی و ترکیه فضای جدیدی پیدا کردند تا به خوبی منافع ژئوپلتیک خود را با واقعیت های منطقه ای و مزیت های محیط جغرافیایی خود سازگار کنند. فعال سازی کریدور شمال-جنوب که سن پطرزبورگ در روسیه را از طریق ایران به بمبئی در هند وصل می کند، و کریدور شرقی-غربی «ابتکار یک کمربند یک راه» که چین را به غرب آسیا و اروپای شرقی و آفریقا متصل می کند، هر دو با محوریت توسعه منطقه گرایی و زنجیره انتقال منطقه ای کالا شکل گرفته و فرصت بی نظیر تبادل اقتصادی برای کشورهای منطقه غرب آسیا و به ویژه ایران فراهم کرده است، که خود در مرکز اتصال این دو کریدور مهم قرار می گیرد.
بنابراین، مهمترین تاثیر اقدام دیپلماتیک چین در آشتی ایران و عربستان سعودی، آغاز عصر نوینی در تقویت منطقه گرایی و تسریع غرب زدایی از سیاست جهانی است. این گرایش جدید ژئوپلتیک در سیاست جهانی الزاما ماهیت ضدغربی ندارد، بلکه از فضای بوجود آمده، که خود در نتیجه جبر جغرافیایی و تاریخی است، برای بیان مزیت های ژئوپلتیک خود استفاده می کند. بی تردید معادله غرب فراتر از تفکر ضرورت تقویت و اتحاد روابط فراتلانتیک (اتحاد اروپا و آمریکا در جهت حفظ سلطه بر سیاست جهانی) برای مواجهه با تحول جدید ژئوپلتیک، بهتر است راه صحیح مصالحه و پذیرش نقش سیاسی و اقتصادی جهان غیرغربی را در سیاست جهانی بپذیرد. نهایتا، به لحاظ درس های سیاستگذاری خارجی برای کشورمان، باید درک کرد که چینی ها (همانگونه که اکنون عربستان را یک قدرت مهم اقتصادی تصویر می کنند) به یک ایران قوی به لحاظ اقتصادی اهمیت استراتژیک بیشتری می دهند که از برتری ژئوپلتیک و نقش سازنده خود برای ایجاد ثبات و امنیت منطقه ای استفاده کند. اکنون ضعف اقتصادی کشورمان به دلیل نقش برتر ژئوپلتیک و قدرت فزاینده بازدارندگی به نوعی جبران شده است. اما راه حل پایدار تقویت قدرت اقتصادی ملی برای پشتیبانی از این نقش ژئوپلتیک است. حرکت معقول و به موقع ایران در گشایش روابط با عربستان بر عیار قدرت ایران در نزد چین، منطقه و غرب می افزاید.
Global Security initiative (GSI)
Global Development Initiative (GDI)
Built and Road Initiative (BRI)
* استاد روابط بین الملل